این نوشته متن ایمیلی است که امروز دریافت کردم و به نظرم تا حدودی روشنگر است:
راهپیمایی مسالمت آمیز روز شنبه 30 خرداد 88 به زد و خورد شدید میان لباس شخصی ها و پلیس از یکسو و تظاهر کنندگان از سوی دیگر انجامید. مردمی که بی دفاع بودند، در بسیاری از نقاط شهر سعی کردند با سنگ و کلوخ از خود در برابر نیروهای مهاجم دفاع کنند، اما پلیس و مهاجمین در صدد بر آمدند ویژگی مسالمت آمیز اعتراض برای احقاق حقوق از دست رفتۀ ملت را به نابودی بکشانند. شکی نیست کسانی از خشونت بهره مند می شوند که در تمام این سال ها بر امواج آن سوار شدند و انبوه معترضان را اغتشاشگر و مزدور خارجی نامیده اند. برخی وقایع اخیر را با خرداد 60 مقایسه کرده اند که در آن روزنامه های منتقد یکی پی از دیگری تعطیل شدند و پس از آن تظاهرات گوناگون گروه های چپ با سرکوب مواجه و بسیاری از فعالان آنها دستگیر و اعدام شدند. وقایع خرداد 60 را می توان اولین قدرت نمایی مسلم و مطلق رژیم جدید در برابر صداهای منتقد در برابر صداهای مخالفی به حساب آورد که در پاسخ به آنها اپوزیسیون نیز در صدد تلافی بر آمد و با ترور رهبران مقدمات مرگ سیاسی خویش را فراهم آورد و به این ترتیب نخستین فاجعۀ خونین در تاریخ جمهوری اسلامی رقم خورد.
با اینحال به نظر می رسد از چندین جهت وقایع خرداد 60 با وقایع اخیر که در آن مردم معترض برای رسیدگی به آنچه به نظر آنها تقلب محتوم در انتخابات 22 خرداد بوده است، تفاوت های عمده و زیربنایی دارد و با آنکه نظام در صدد بر آمده است تا با یک تصفیۀ خونین دیگر دوران نوینی را بر مبنای تمامیت گرایی آغاز کند، اما مختصات این دوران با گذشته تفاوت دارد. بر اساس همۀ اینها اما نمی توان به این نتیجه گیری دست یافت که به هیچ رو وقایع گذشته تکرار نخواهند شد، یا آنکه سرکوب مخالفت ها در این مقطع محکوم به شکست است. شکست کامل یا نسبی پروژه ای که می توان از آن به کودتای نرم یاد کرد و با دستکاری گسترده در آرای مردم آغاز و با وقایع پس از آن تاکنون دنبال شده است، بستگی زیادی به وقایع همین روزهای پر التهاب و به ویژه پای بندیِ تا حد امکان به استراتژی اعتراض مسالمت جویانه دارد. استدلال ما این است که چنانچه به این سیاست نه فقط به عنوان یک تاکتیک موقت بلکه به عنوان یک استراتژی دیرپا نگریسته و به آن عمل شود، شاید نتوان از شدت دستگیری ها کاست یا رفتارهای خشونت آمیز پلیس و نیروی سرکوبگر را به حد اقل رساند، اما نه تنها اعتراضات گسترده خواهند شد و سیاست اعتراضی دوام خواهد آورد، بلکه در دراز مدت ماشین سرکوب از کار خواهد افتاد.
در زیر با برشمردن برخی رخدادهای خرداد 60 و خرداد 88 به نفع اعتراض مسالمت جویانه به عنوان استراتژی استدلال خواهد شد. این تفاوت ها را می توان در سه دستۀ عمده تقسیم بندی کرد که چنانچه آنها را در نظر بگیریم، در آن صورت می توان با چشمان بازتری عمل کرد. اول از چشم انداز ایدئولوژی و مشروعیت ایدئولوژیک، دوم از منظر تحلیل نظام سیاسی، سوم از منظر نوع پیگیری مطالبات.
1- وقایع خرداد 60 و سرکوب متعاقب آن را نمی توان آنقدرها به ضعف سازماندهی اپوزیسیون در شکل دهی به تظاهرات اعتراض آمیز و راهپیمایی ها نسبت داد که شکست آن را می توان به مشروعیت بالای نظام سیاسی تازه بر آمده از دل انقلاب 57 منتسب کرد. ایدئولوژی اسلامگرایی در خرداد 60 هنوز آنقدر در دل توده ها جای داشت که شدت سرکوب و کشتار و اعدام حتی در مقیاس های نسبتاً وسیع نمی توانست مشروعیت نظام را زیر سؤال ببرد. بر همین مبنا اپوزیسیون نظام هر قدر هم که حق می گفت، اما قادر نبود در دراز مدت هواداران نسبتاً زیادی را برای خود نگه دارد. وقایع خرداد 60 نخستین آزمایش نظام برای برخورد با نیروهای مخالف خود بود که به دلیل نزدیکی به وقایع انقلاب در نهایت به ضرر اپوزیسیون تمام می شد. حوادث بعدی ، یعنی جنگ خیابانی و به ویژه ترور برخی از رهبران حکومت و خاصه آنها که هنوز برای مردم از جایگاه ویژه ای به عنوان انقلابی برخوردار بودند، باز هم هزینۀ کار سیاسی را برای اپوزیسیون بالا برد و باعث شد تا بسیاری از مردم با وجود عدم تأیید آنچه به وقوع پیوست و انتقادهایی که به جریان مسلط داشتند، از اپوزیسیون برائت بجویند. وقتی اعتراض مسالمت جویانه که در آن تعداد زیادی از مردم می توانند مشارکت جویند، جای خود را به جنگ مسلحانۀ خیابانی بدهد، مردم عادی از آن هرچه بیشتر دور می شوند. جایی که پای اسلحه و زد و خورد مسلحانۀ خیابانی در میان باشد، مردم بازنده اند و به دنبال آن هر نوع حرکت اعتراضی مدنی. در وقایع پس از خرداد 60 تاکتیک جنگ مسلحانه نه تنها به نفع اپوزیسیون تمام نشد، بلکه آن را از یکسو در موضع ضعف قرار داد و از سوی دیگر همان مردم عادی ای را که می توانستند در تظاهرات آرام و مسالمت جویانه مشارکت داشته باشند، از دورو بر آنها پراکنده ساخت و کار چنان شد که شد. بنی صدر معزول شد و او و بسیاری دیگر ناچار شدند برای حفظ جان خود فرار کنند. جنگ مسلحانه و برخوردهای خشونت آمیز که بسیاری از گروه های چپ در ایران پیش و پس از انقلاب آن را به عنوان استراتژی و تاکتیک برگزیدند، نه تنها به لحاظ انسانی و اخلاقی محکوم است، بلکه حتی راه را برای مشارکت مردمی که در غیر اینصورت می توانند به روند مسالمت آمیز اعتراضات بپیوندند، مسدود می کند و استیفای حقوق تضییع شده را از رهگذر طرق مسالمت آمیزی که در قانون اساسی نیز بر آنها تصریح شده، به مخاطره می اندازد. بر همین اساس به نظر می رسد توصیۀ موسوی برای پیگیری خواسته ها از طرق مسالمت آمیز نه یک تاکتیک و ترفندی از سر ترس یا ضعف، بلکه یک استراتژی بسیار هوشمندانه است. هر سیاستمدار باهوشی می داند که زمانی که در مقابل دستگاه سرکوبگر و مقتدری قرار دارد که برای حفظ خود به هر وسیله و ترفندی متشبث می شود، برای اینکه بتواند از پشتوانۀ مردمی برخوردار باشد، باید از خشونت بپرهیزد و دیگران را نیز به پرهیز از آن دعوت کند. نمونه هایی از این رهبران دور اندیش را می توان در وجود آیت الله خمینی، نلسون ماندلا، و گاندی سراغ کرد؛ بی آنکه قصد داوری در مورد اعمالشان در بین باشد. موسوی سیاستمداری هشیار و دور اندیش است که می داند در راهبرد عدم خشونت در نهایت پیروزی با مردم است و دستگاه سرکوب در نهایت در آن بازنده خواهد بود. استراتژی عدم خشونت که صبر و حوصلۀ زیادی می خواهد، حتی می توانست وقایع خرداد 60 را به مسیری دیگر هدایت کند؛ اگر و فقط اگر اپوزیسیون آنقدر تحمل داشت و آنقدر از منش مسالمت جویانه و مدارا محور برخوردار می بود و آنقدر غیر ایدئولوژیک بود که می توانست منتظر بماند تا میوه های استراتژی عدم خشونت را برای آزادی ایران برچیند. برعکس، تصمیم گرفت به جنگ خیابانی و پس از آن ترور خشونت بار تن دهد که در آن از پیش بازنده بود.
اگر در خرداد 60 نظام از چنان مشروعیت ایدئولوژیکی برخوردار بود که ممکن نبود اپوزیسیون در آن برنده باشد، به ویژه در دورۀ جنگ ایران و عراق، امروز از آن مشروعیت ایدئولوژیک و از آن جنگ حق علیه باطل نشانی نیست و از این رو استراتژی و تاکتیک خشونت خودبه خود بی اثر است و میوۀ آن را تنها دستگاه سرکوبگر رژیم خواهد چید که تصمیم دارد تا با مشابهت برقرار کردن میان وقایع خرداد 60 و خرداد 84 بازیای را که آغاز کرده به نفع خود تمام کند. عدم خشونت نه تنها یک تاکتیک مؤثر برای ادامۀ پشتوانۀ مردمی از حرکت های مسالمت جویانۀ اعتراضی بلکه یک استراتژی است؛ آنهم زمانی که رویدادهای خشونت بار نتیجه ای جز ملتهب شدن بیشتر فضای جامعه و سرکوب و خفقان بیشتر در پی نخواهند داشت. آن عده ای که گمان می کنند رهبران از سر ترس به عدم خشونت روی می آورند، باید تحلیل درخشان مانس اشپربر را در کتاب نقد و تحلیل جباریت بخوانند. اشپربر در آن کتاب به تحلیل شخصیت دیکتاتور ترسویی می پردازد که برای آنکه از مواجهه با دشمن خود در جنگل طفره برود و در عین حال شجاع جلوه کند، دستور می دهد تمام جنگل را به آتش بکشند. بدین ترتیب هم رهبری شجاع جلوه می کند و هم دشمن خود را نابود کرده است. در پشت سر همۀ دیکتاتورهای به ظاهر شجاع آدم های به شدت ترسویی کمین کرده اند که حاضرند برای روبرو نشدن با دشمن خود، جوامع را به آتش بکشند.
گستردگی اعتراضات اخیر و فقدان عنصر ایدئولوژیک در دو سوی منازعه عامل مهم دیگری است که جنبش را از تاکتیک و استراتژی خشونت ورزانه بی نیاز می کند و می تواند از این رهگذر آن را به امری موقتی بدل کند. بر خلاف گذشته اکنون میلیونها ایرانی نه تنها از آنچه در سر آنها می رود، آگاه شده اند، بلکه در اعتراض به آن نیز به شیوه هایی همچون فریاد الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور روی آورده اند که فلج کردن آنها به سادگی غیر ممکن به نظر می رسد. اگر این شیوه ها تداوم داشته باشند و بلکه ابتکارات جدیدی نیز به آنها اضافه شوند، بعید به نظر می رسد که سیستم سیاسی ای در جهان هر قدر هم مقتدر بتواند در بلند مدت و حتی کوتاه مدت با آنها مقابله کند. ابتکاراتی چون چانه زنی با علما و تشویق آنها به موضعگیری و دیگر راهکارهای مدنی تشویق آن دسته از شهروندان منفعل یا ساکت برای مشارکت در خواست عمومی بسیار مؤثر است و در میان مدت و کوتاه مدت بدنۀ سرکوبگر را بی انگیزه می کند.
تحلیل رفتن ایدئولوژی و مشروعیت ایدئولوژیک در هر دو سو به این معنا است که طرف سرکوبگر در سویی ایستاده است که هیچ چیز مشروعیت آن را به وجود نمی آورد مگر زور عریان که در واقع به معنای دفاع از پوچ و هیچ است. وضعیتی که نیروهای سرکوبگر با آن مواجه اند بسیار شبیه وضعیت سربازان ارتش شاهنشاهی است، از اینرو چشم انداز سرکوب خشونت بار در قیاس با رویکردهای مسالمت جویانه نا امید کننده است. در مقابل میلیونها نفر ایرانی قرار دارند که اگرچه فاقد ایدئولوژی اند، اما انگیزه های بسیاری برای ادامۀ مسیر دارند که کفۀ ترازو را به نفع آنها جا به جا می کند.
2- از نظر تحلیل نظام سیاسی نیز می توان به مقایسه ای میان رخدادهای خرداد 60 و خرداد 88 پرداخت. نتیجه گیری ما در این جا هم بی اعتبار شدن خشونت هم به عنوان تاکتیک و هم به عنوان استراتژی خواهد بود. اگر نظام سیاسی در دهۀ 60 باز هم به دلیل آنکه به تازگی از دل یک انقلاب بر آمده بود، به مراتب یکپارچه تر و یکدست تر از امروز بود، امروز اما چنین نیست. نظام سیاسی در ایران امروز به هیچ رو از آن یکپارچگی پیشین برخوردار نیست. این ضرورتاً به معنای آن نخواهد بود که ناگهان بخشی از بدنۀ نظام به واسطۀ وقایع اخیر فرو پاشد. بیش از هر چیز به این معناست که در درون بخش هایی از نظام همچون نهادهای روحانیت، قوۀ مقننه، مجلس خبرگان رهبری، قوۀ قضائیه، سپاه و دیگر نیروهای مسلح، بسیج، و حتی آن دسته از نیروهایی که برای سرکوب اعتراضات تربیت شده اند، افراد زیادی وجود دارند که به دلایل وجدانی و اخلاقی و خواه از سر دور اندیشی و تدبیر سیاسی با سرکوب اعتراضات مسالمت آمیز کنار نخواهند آمد و اگر حتی مخالفت آشکاری با آنچه پیش آمد نداشته باشند، اما با آن همدلی هم ندارند. رویکردهای مسالمت جویانه باعث خواهد شد بسیاری از این آدم ها اگر چه نه به صورت گروهی و سازماندهی شده، به ویژه حال که رهبری نظام سرنوشت خود را با سرنوشت احمدی نژاد گره زده است، اما به صورت فردی و نیمه گروهی در صدد بر آیند راه کارهایی را طراحی کنند که از رهگذر آنها پیگیری مطالبات به صور عادی امکانپذیر شود. نهادهای فوق هنوز از حیز انتفاع ساقط نشده اند و وجود آنها را به ویژه زمانی که خواسته های قانونی در میان است، باید غنیمت شمرد. از اینرو بسیار اهمیت دارد که با مذاکره با افرادی که در قدرت حضور دارند، آنها را قانع کرد که باید حقوق حقۀ مردم را دنبال کنند. آنچه این فضا را مسموم و بسیاری را در درون نظام منفعل می کند و آنها را بی اثر می سازد و بلکه یکپارچگی را در بدنۀ حاکمیت تقویت می کند، همانا راهکارهای خشونت بار و انتقام جویانه است.
3- نسل جدید در ایران گنجینه ای است بس ذی قیمت. بر خلاف میل و خواست سرکوبگر همین نسل جوان است که با عمل خود نشان داده است که مایل است و می تواند به شیوه ای مسالمت جویانه مطالبات و خواسته های بر حق خود را تعقیب کند. راهپیمایی های آرام و موفقیت آمیز روزهای گذشته نشان از آن دارد که جنبش مسالمت جویی که حتی پیش از انتخابات در ایران سر بر آورده است، از چند ویژگی محوری و اساسی است که آنها را به کلی از رویدادهای گذشته در خرداد 60 سوا می کند. نخست آنکه این جنبش از دل جوانان آگاه طبقات گوناگون اجتماعی سر بر آورده است که نه تنها به حقوق خود آگاه است و بزرگترهای خود را هم از آنها آگاه می کند، بلکه بیش از آن از توانایی سازماندهی بی نظیری برخوردار است که به نوبۀ خود نیاز به سازماندهی مرکزی برای جنبش را مرتفع می سازد. این سازماندهی با آنکه حد اقلی است، اما بسیار مؤثر و کار آمد است، دقیقاً از آن رو که چند مرکزی و چند محوری است. حاکمیت با مواجه شدن با این جنبش مدنی آرام و مسالمت جو شتابزده اقدام به دستگیری بسیاری ازفعالان سیاسی و مدنی کرده است که به عبث گمان می کند سازمانده این جنبش سراسری اند، غافل از آنکه دچار اشتباه محاسبه ای جدی شده است. این جنبش دعوای میان چپ و راست نیست، آن را میلیون ها جوان در سراسر ایران سازماندهی می کنند که هر کدامشان یک ستاد عملیاتی را برای پیگیری مطالبات خود تشکیل می دهند و از این رو برای مضمحل کردن آن نیاز به آن است که صدها هزار بلکه میلیونها نفر در سراسر ایران دستگیر شوند که امری محال است. بر خلاف خرداد 60 و وقایع پس از آن که عمدتاً از سوی برخی از گروه های چپ سازماندهی می شد، در اینجا با سازماندهی تشکیلاتی متمرکزی مواجه نیستیم و درست به همین دلیل آسیب پذیری آن به حد اقل می رسد . میلیون ها جوان، دختران و پسرانی را که در انتخابات شرکت کرده اند و خواهان آن بودند تا از رهگذر صندوق رأی آیندۀ خود را شکل دهند، نمی توان اسیر دست گروهک منافقین و ملعبۀ دیگران خواند و آنها را با عنوان خس و خاشاک از صحنه راند. نسل جدیدی که در سال های پس از انقلاب تربیت شده، بسیاری از رویدادهای گذشته را در حافظۀ تاریخی خود ثبت کرده است و از سرمایه ای برخوردار است که پشتوانۀ نظم سیاسی ایران آینده را تشکیل می دهد. به نظر می رسد حتی اگر او را به بازی نگیرند و به خواسته هایش وقعی نگذارند، کوتاه نمی آید؛ چنانکه تاکنون چنین بوده است.
مهمتر اینکه این نسل با آنکه از دل خشونت های بسیار سر بر آورده است، همان اندازه که غیر ایدئولوژیک است، عمیقاً صلح جو و آشتی طلب هم هست، قدرت بخشیدن دارد و می تواند بسیاری را عفو کند. کسانی که به خطا آشتی جویی و مسالمت جویی این نسل را به حساب ترسویی و عافیت طلبی اش می گذارند، در واقع بیشتر فرافکنی می کنند. دیدیم که در فضای خشونتی که رقیب درست می کند، هم می تواند از خود جانانه دفاع کند.
نسل جدید از آگاهی به مراتب بیشتری در قیاس با مادران و پدران خود برخوردار است و بر نگرش های آنها نیز تأثیرگذار بوده است. رویه های مسالمت آمیز این نسل به معجزه ای می ماند که دستگاه سرکوب از هر نوع از تحلیل بردن و زمینگیر کردن آن عاجز است، از همین رو هم بسیار مایل است تا فضا را هر چه مسموم تر کند تا آن را بر مداری بیندازد که خود در آن تواناست؛ یعنی مدار خشونت فیزیکی و سرکوب هر چه خشن تر. اما این نسل دقیقاً از این رو از رویکردهای خشونت بار طفره می رود که به آنها نیازی ندارد. خشونت از این دست تنها از آن حاکم ترسوست و میوۀ خشونت تنها از آن کسانی خواهد بود که از دیگر شیوه ها بی بهره اند.
با اینحال به نظر می رسد از چندین جهت وقایع خرداد 60 با وقایع اخیر که در آن مردم معترض برای رسیدگی به آنچه به نظر آنها تقلب محتوم در انتخابات 22 خرداد بوده است، تفاوت های عمده و زیربنایی دارد و با آنکه نظام در صدد بر آمده است تا با یک تصفیۀ خونین دیگر دوران نوینی را بر مبنای تمامیت گرایی آغاز کند، اما مختصات این دوران با گذشته تفاوت دارد. بر اساس همۀ اینها اما نمی توان به این نتیجه گیری دست یافت که به هیچ رو وقایع گذشته تکرار نخواهند شد، یا آنکه سرکوب مخالفت ها در این مقطع محکوم به شکست است. شکست کامل یا نسبی پروژه ای که می توان از آن به کودتای نرم یاد کرد و با دستکاری گسترده در آرای مردم آغاز و با وقایع پس از آن تاکنون دنبال شده است، بستگی زیادی به وقایع همین روزهای پر التهاب و به ویژه پای بندیِ تا حد امکان به استراتژی اعتراض مسالمت جویانه دارد. استدلال ما این است که چنانچه به این سیاست نه فقط به عنوان یک تاکتیک موقت بلکه به عنوان یک استراتژی دیرپا نگریسته و به آن عمل شود، شاید نتوان از شدت دستگیری ها کاست یا رفتارهای خشونت آمیز پلیس و نیروی سرکوبگر را به حد اقل رساند، اما نه تنها اعتراضات گسترده خواهند شد و سیاست اعتراضی دوام خواهد آورد، بلکه در دراز مدت ماشین سرکوب از کار خواهد افتاد.
در زیر با برشمردن برخی رخدادهای خرداد 60 و خرداد 88 به نفع اعتراض مسالمت جویانه به عنوان استراتژی استدلال خواهد شد. این تفاوت ها را می توان در سه دستۀ عمده تقسیم بندی کرد که چنانچه آنها را در نظر بگیریم، در آن صورت می توان با چشمان بازتری عمل کرد. اول از چشم انداز ایدئولوژی و مشروعیت ایدئولوژیک، دوم از منظر تحلیل نظام سیاسی، سوم از منظر نوع پیگیری مطالبات.
1- وقایع خرداد 60 و سرکوب متعاقب آن را نمی توان آنقدرها به ضعف سازماندهی اپوزیسیون در شکل دهی به تظاهرات اعتراض آمیز و راهپیمایی ها نسبت داد که شکست آن را می توان به مشروعیت بالای نظام سیاسی تازه بر آمده از دل انقلاب 57 منتسب کرد. ایدئولوژی اسلامگرایی در خرداد 60 هنوز آنقدر در دل توده ها جای داشت که شدت سرکوب و کشتار و اعدام حتی در مقیاس های نسبتاً وسیع نمی توانست مشروعیت نظام را زیر سؤال ببرد. بر همین مبنا اپوزیسیون نظام هر قدر هم که حق می گفت، اما قادر نبود در دراز مدت هواداران نسبتاً زیادی را برای خود نگه دارد. وقایع خرداد 60 نخستین آزمایش نظام برای برخورد با نیروهای مخالف خود بود که به دلیل نزدیکی به وقایع انقلاب در نهایت به ضرر اپوزیسیون تمام می شد. حوادث بعدی ، یعنی جنگ خیابانی و به ویژه ترور برخی از رهبران حکومت و خاصه آنها که هنوز برای مردم از جایگاه ویژه ای به عنوان انقلابی برخوردار بودند، باز هم هزینۀ کار سیاسی را برای اپوزیسیون بالا برد و باعث شد تا بسیاری از مردم با وجود عدم تأیید آنچه به وقوع پیوست و انتقادهایی که به جریان مسلط داشتند، از اپوزیسیون برائت بجویند. وقتی اعتراض مسالمت جویانه که در آن تعداد زیادی از مردم می توانند مشارکت جویند، جای خود را به جنگ مسلحانۀ خیابانی بدهد، مردم عادی از آن هرچه بیشتر دور می شوند. جایی که پای اسلحه و زد و خورد مسلحانۀ خیابانی در میان باشد، مردم بازنده اند و به دنبال آن هر نوع حرکت اعتراضی مدنی. در وقایع پس از خرداد 60 تاکتیک جنگ مسلحانه نه تنها به نفع اپوزیسیون تمام نشد، بلکه آن را از یکسو در موضع ضعف قرار داد و از سوی دیگر همان مردم عادی ای را که می توانستند در تظاهرات آرام و مسالمت جویانه مشارکت داشته باشند، از دورو بر آنها پراکنده ساخت و کار چنان شد که شد. بنی صدر معزول شد و او و بسیاری دیگر ناچار شدند برای حفظ جان خود فرار کنند. جنگ مسلحانه و برخوردهای خشونت آمیز که بسیاری از گروه های چپ در ایران پیش و پس از انقلاب آن را به عنوان استراتژی و تاکتیک برگزیدند، نه تنها به لحاظ انسانی و اخلاقی محکوم است، بلکه حتی راه را برای مشارکت مردمی که در غیر اینصورت می توانند به روند مسالمت آمیز اعتراضات بپیوندند، مسدود می کند و استیفای حقوق تضییع شده را از رهگذر طرق مسالمت آمیزی که در قانون اساسی نیز بر آنها تصریح شده، به مخاطره می اندازد. بر همین اساس به نظر می رسد توصیۀ موسوی برای پیگیری خواسته ها از طرق مسالمت آمیز نه یک تاکتیک و ترفندی از سر ترس یا ضعف، بلکه یک استراتژی بسیار هوشمندانه است. هر سیاستمدار باهوشی می داند که زمانی که در مقابل دستگاه سرکوبگر و مقتدری قرار دارد که برای حفظ خود به هر وسیله و ترفندی متشبث می شود، برای اینکه بتواند از پشتوانۀ مردمی برخوردار باشد، باید از خشونت بپرهیزد و دیگران را نیز به پرهیز از آن دعوت کند. نمونه هایی از این رهبران دور اندیش را می توان در وجود آیت الله خمینی، نلسون ماندلا، و گاندی سراغ کرد؛ بی آنکه قصد داوری در مورد اعمالشان در بین باشد. موسوی سیاستمداری هشیار و دور اندیش است که می داند در راهبرد عدم خشونت در نهایت پیروزی با مردم است و دستگاه سرکوب در نهایت در آن بازنده خواهد بود. استراتژی عدم خشونت که صبر و حوصلۀ زیادی می خواهد، حتی می توانست وقایع خرداد 60 را به مسیری دیگر هدایت کند؛ اگر و فقط اگر اپوزیسیون آنقدر تحمل داشت و آنقدر از منش مسالمت جویانه و مدارا محور برخوردار می بود و آنقدر غیر ایدئولوژیک بود که می توانست منتظر بماند تا میوه های استراتژی عدم خشونت را برای آزادی ایران برچیند. برعکس، تصمیم گرفت به جنگ خیابانی و پس از آن ترور خشونت بار تن دهد که در آن از پیش بازنده بود.
اگر در خرداد 60 نظام از چنان مشروعیت ایدئولوژیکی برخوردار بود که ممکن نبود اپوزیسیون در آن برنده باشد، به ویژه در دورۀ جنگ ایران و عراق، امروز از آن مشروعیت ایدئولوژیک و از آن جنگ حق علیه باطل نشانی نیست و از این رو استراتژی و تاکتیک خشونت خودبه خود بی اثر است و میوۀ آن را تنها دستگاه سرکوبگر رژیم خواهد چید که تصمیم دارد تا با مشابهت برقرار کردن میان وقایع خرداد 60 و خرداد 84 بازیای را که آغاز کرده به نفع خود تمام کند. عدم خشونت نه تنها یک تاکتیک مؤثر برای ادامۀ پشتوانۀ مردمی از حرکت های مسالمت جویانۀ اعتراضی بلکه یک استراتژی است؛ آنهم زمانی که رویدادهای خشونت بار نتیجه ای جز ملتهب شدن بیشتر فضای جامعه و سرکوب و خفقان بیشتر در پی نخواهند داشت. آن عده ای که گمان می کنند رهبران از سر ترس به عدم خشونت روی می آورند، باید تحلیل درخشان مانس اشپربر را در کتاب نقد و تحلیل جباریت بخوانند. اشپربر در آن کتاب به تحلیل شخصیت دیکتاتور ترسویی می پردازد که برای آنکه از مواجهه با دشمن خود در جنگل طفره برود و در عین حال شجاع جلوه کند، دستور می دهد تمام جنگل را به آتش بکشند. بدین ترتیب هم رهبری شجاع جلوه می کند و هم دشمن خود را نابود کرده است. در پشت سر همۀ دیکتاتورهای به ظاهر شجاع آدم های به شدت ترسویی کمین کرده اند که حاضرند برای روبرو نشدن با دشمن خود، جوامع را به آتش بکشند.
گستردگی اعتراضات اخیر و فقدان عنصر ایدئولوژیک در دو سوی منازعه عامل مهم دیگری است که جنبش را از تاکتیک و استراتژی خشونت ورزانه بی نیاز می کند و می تواند از این رهگذر آن را به امری موقتی بدل کند. بر خلاف گذشته اکنون میلیونها ایرانی نه تنها از آنچه در سر آنها می رود، آگاه شده اند، بلکه در اعتراض به آن نیز به شیوه هایی همچون فریاد الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور روی آورده اند که فلج کردن آنها به سادگی غیر ممکن به نظر می رسد. اگر این شیوه ها تداوم داشته باشند و بلکه ابتکارات جدیدی نیز به آنها اضافه شوند، بعید به نظر می رسد که سیستم سیاسی ای در جهان هر قدر هم مقتدر بتواند در بلند مدت و حتی کوتاه مدت با آنها مقابله کند. ابتکاراتی چون چانه زنی با علما و تشویق آنها به موضعگیری و دیگر راهکارهای مدنی تشویق آن دسته از شهروندان منفعل یا ساکت برای مشارکت در خواست عمومی بسیار مؤثر است و در میان مدت و کوتاه مدت بدنۀ سرکوبگر را بی انگیزه می کند.
تحلیل رفتن ایدئولوژی و مشروعیت ایدئولوژیک در هر دو سو به این معنا است که طرف سرکوبگر در سویی ایستاده است که هیچ چیز مشروعیت آن را به وجود نمی آورد مگر زور عریان که در واقع به معنای دفاع از پوچ و هیچ است. وضعیتی که نیروهای سرکوبگر با آن مواجه اند بسیار شبیه وضعیت سربازان ارتش شاهنشاهی است، از اینرو چشم انداز سرکوب خشونت بار در قیاس با رویکردهای مسالمت جویانه نا امید کننده است. در مقابل میلیونها نفر ایرانی قرار دارند که اگرچه فاقد ایدئولوژی اند، اما انگیزه های بسیاری برای ادامۀ مسیر دارند که کفۀ ترازو را به نفع آنها جا به جا می کند.
2- از نظر تحلیل نظام سیاسی نیز می توان به مقایسه ای میان رخدادهای خرداد 60 و خرداد 88 پرداخت. نتیجه گیری ما در این جا هم بی اعتبار شدن خشونت هم به عنوان تاکتیک و هم به عنوان استراتژی خواهد بود. اگر نظام سیاسی در دهۀ 60 باز هم به دلیل آنکه به تازگی از دل یک انقلاب بر آمده بود، به مراتب یکپارچه تر و یکدست تر از امروز بود، امروز اما چنین نیست. نظام سیاسی در ایران امروز به هیچ رو از آن یکپارچگی پیشین برخوردار نیست. این ضرورتاً به معنای آن نخواهد بود که ناگهان بخشی از بدنۀ نظام به واسطۀ وقایع اخیر فرو پاشد. بیش از هر چیز به این معناست که در درون بخش هایی از نظام همچون نهادهای روحانیت، قوۀ مقننه، مجلس خبرگان رهبری، قوۀ قضائیه، سپاه و دیگر نیروهای مسلح، بسیج، و حتی آن دسته از نیروهایی که برای سرکوب اعتراضات تربیت شده اند، افراد زیادی وجود دارند که به دلایل وجدانی و اخلاقی و خواه از سر دور اندیشی و تدبیر سیاسی با سرکوب اعتراضات مسالمت آمیز کنار نخواهند آمد و اگر حتی مخالفت آشکاری با آنچه پیش آمد نداشته باشند، اما با آن همدلی هم ندارند. رویکردهای مسالمت جویانه باعث خواهد شد بسیاری از این آدم ها اگر چه نه به صورت گروهی و سازماندهی شده، به ویژه حال که رهبری نظام سرنوشت خود را با سرنوشت احمدی نژاد گره زده است، اما به صورت فردی و نیمه گروهی در صدد بر آیند راه کارهایی را طراحی کنند که از رهگذر آنها پیگیری مطالبات به صور عادی امکانپذیر شود. نهادهای فوق هنوز از حیز انتفاع ساقط نشده اند و وجود آنها را به ویژه زمانی که خواسته های قانونی در میان است، باید غنیمت شمرد. از اینرو بسیار اهمیت دارد که با مذاکره با افرادی که در قدرت حضور دارند، آنها را قانع کرد که باید حقوق حقۀ مردم را دنبال کنند. آنچه این فضا را مسموم و بسیاری را در درون نظام منفعل می کند و آنها را بی اثر می سازد و بلکه یکپارچگی را در بدنۀ حاکمیت تقویت می کند، همانا راهکارهای خشونت بار و انتقام جویانه است.
3- نسل جدید در ایران گنجینه ای است بس ذی قیمت. بر خلاف میل و خواست سرکوبگر همین نسل جوان است که با عمل خود نشان داده است که مایل است و می تواند به شیوه ای مسالمت جویانه مطالبات و خواسته های بر حق خود را تعقیب کند. راهپیمایی های آرام و موفقیت آمیز روزهای گذشته نشان از آن دارد که جنبش مسالمت جویی که حتی پیش از انتخابات در ایران سر بر آورده است، از چند ویژگی محوری و اساسی است که آنها را به کلی از رویدادهای گذشته در خرداد 60 سوا می کند. نخست آنکه این جنبش از دل جوانان آگاه طبقات گوناگون اجتماعی سر بر آورده است که نه تنها به حقوق خود آگاه است و بزرگترهای خود را هم از آنها آگاه می کند، بلکه بیش از آن از توانایی سازماندهی بی نظیری برخوردار است که به نوبۀ خود نیاز به سازماندهی مرکزی برای جنبش را مرتفع می سازد. این سازماندهی با آنکه حد اقلی است، اما بسیار مؤثر و کار آمد است، دقیقاً از آن رو که چند مرکزی و چند محوری است. حاکمیت با مواجه شدن با این جنبش مدنی آرام و مسالمت جو شتابزده اقدام به دستگیری بسیاری ازفعالان سیاسی و مدنی کرده است که به عبث گمان می کند سازمانده این جنبش سراسری اند، غافل از آنکه دچار اشتباه محاسبه ای جدی شده است. این جنبش دعوای میان چپ و راست نیست، آن را میلیون ها جوان در سراسر ایران سازماندهی می کنند که هر کدامشان یک ستاد عملیاتی را برای پیگیری مطالبات خود تشکیل می دهند و از این رو برای مضمحل کردن آن نیاز به آن است که صدها هزار بلکه میلیونها نفر در سراسر ایران دستگیر شوند که امری محال است. بر خلاف خرداد 60 و وقایع پس از آن که عمدتاً از سوی برخی از گروه های چپ سازماندهی می شد، در اینجا با سازماندهی تشکیلاتی متمرکزی مواجه نیستیم و درست به همین دلیل آسیب پذیری آن به حد اقل می رسد . میلیون ها جوان، دختران و پسرانی را که در انتخابات شرکت کرده اند و خواهان آن بودند تا از رهگذر صندوق رأی آیندۀ خود را شکل دهند، نمی توان اسیر دست گروهک منافقین و ملعبۀ دیگران خواند و آنها را با عنوان خس و خاشاک از صحنه راند. نسل جدیدی که در سال های پس از انقلاب تربیت شده، بسیاری از رویدادهای گذشته را در حافظۀ تاریخی خود ثبت کرده است و از سرمایه ای برخوردار است که پشتوانۀ نظم سیاسی ایران آینده را تشکیل می دهد. به نظر می رسد حتی اگر او را به بازی نگیرند و به خواسته هایش وقعی نگذارند، کوتاه نمی آید؛ چنانکه تاکنون چنین بوده است.
مهمتر اینکه این نسل با آنکه از دل خشونت های بسیار سر بر آورده است، همان اندازه که غیر ایدئولوژیک است، عمیقاً صلح جو و آشتی طلب هم هست، قدرت بخشیدن دارد و می تواند بسیاری را عفو کند. کسانی که به خطا آشتی جویی و مسالمت جویی این نسل را به حساب ترسویی و عافیت طلبی اش می گذارند، در واقع بیشتر فرافکنی می کنند. دیدیم که در فضای خشونتی که رقیب درست می کند، هم می تواند از خود جانانه دفاع کند.
نسل جدید از آگاهی به مراتب بیشتری در قیاس با مادران و پدران خود برخوردار است و بر نگرش های آنها نیز تأثیرگذار بوده است. رویه های مسالمت آمیز این نسل به معجزه ای می ماند که دستگاه سرکوب از هر نوع از تحلیل بردن و زمینگیر کردن آن عاجز است، از همین رو هم بسیار مایل است تا فضا را هر چه مسموم تر کند تا آن را بر مداری بیندازد که خود در آن تواناست؛ یعنی مدار خشونت فیزیکی و سرکوب هر چه خشن تر. اما این نسل دقیقاً از این رو از رویکردهای خشونت بار طفره می رود که به آنها نیازی ندارد. خشونت از این دست تنها از آن حاکم ترسوست و میوۀ خشونت تنها از آن کسانی خواهد بود که از دیگر شیوه ها بی بهره اند.
No comments:
Post a Comment